Taniya

  • خانه 

حجاب 

02 آبان 1398 توسط مستاجر خدا

​مخصوص دختر خانما …
داداشم منو دید تو خیابون..? 

با یه نگاه تندبهم فهموند برو خونه تا بیام..?

خیلی ترسیده بودم.. ?

الان میاد حسابی منو تنبیه میکنه..?

نزدیک غروب رسید..? 

وضو گرفت دو رکعت نماز خوند?

بعد از نماز گفت بیا اینجا

خیلی ترسیده بودم?

گفت آبجی بشین☺️

نشستم?

بی مقدمه شروع کرد 

یه روضه از خانوم حضرت زهرا خوند❗️???

حسابی گریه کرد منم گریه ام گرفت??

بعد گفت آبجی میدونی بی بی چرا روشو از مولا میپوشوند?

از شرم اینکه علی یدفعه دق نکنه?

آخه♥غیرت الله♥

میدونی بی بی حتی پشت در هم نزاشت چادر از سرش بیفته!?

میدونی چرا امام حسن زود پیر شد?

بخاطر اینکه تو کوچه بود و نتونست کاری برا ناموسش کنه???

آبجی حالا اگه میخوای منو دق مرگ نکنی

تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش?

یدفعه ناخداگاه نره عقب و یه تار موت بیفته بیرون❗️

من نمیتونم فردای قیامت جواب خانوم حضرت زهرا رو بدم❗️?

مطلب بعدی
 2 نظر

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت

نظر از: اقای طلبه [بازدید کننده] 
  • http://hesesadeh.blogfa.com>
اقای طلبه

سلام
داستان داداشت واقعی بود یا داشتان نکته اخلاقی
قشنگ بود

1398/10/01 @ 12:04
پاسخ از: مستاجر خدا [عضو] 
  • Taniya
2050893043

نکته اخلاقی بود

1398/10/22 @ 01:51


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

Taniya

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس